اما ما میدانيم كه فقط يک خدا وجود دارد، يعنی پدر آسمانی ما كه تمام چيزها را آفريده و ما را نيز بوجود آورده تا از آن او باشيم. همچنين میدانيم كه فقط يک سرور و خداوند وجود دارد، يعنی عيسی مسيح، كه همه چيز بوسيلهٔ او آفريده شده و حيات ما از اوست.
و از آن دنده، زنی سرشت و او را پيش آدم آورد. آدم گفت: «اين است استخوانی از استخوانهايم و گوشتی از گوشتم. نام او ”نسا“ باشد، چون از انسان گرفته شد.» به اين سبب است كه مرد از پدر و مادر خود جدا میشود و به همسر خود میپيوندد، و از آن پس، آن دو يكی میشوند.
و ايشان را بركت داده، فرمود: «بارور و زياد شويد، زمين را پُر سازيد، بر آن تسلط يابيد، و بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و همهٔ حيوانات فرمانروايی كنيد.»
سپس خداوند فرمود: «حال كه آدم مانند ما شده است و خوب و بد را میشناسد، نبايد گذاشت از ميوهٔ ”درخت حيات“ نيز بخورد و تا ابد زنده بماند.» پس خداوند او را از باغ عدن بيرون راند تا برود و در زمينی كه از خاکِ آن سرشته شده بود، كار كند.
عيسی جواب داد: «مگر شما كتاب آسمانی را نمیخوانيد؟ در كتاب آسمانی نوشته شده است كه در آغاز خلقت، پروردگار مرد و زن را آفريد و دستور داد مرد از پدر و مادر خود جدا شود و برای هميشه به زن خود بپيوندد و با او يكی شود، به طوری كه آن دو نفر ديگر دو تن نيستند بلكه يک تن. هيچ انسانی حق ندارد آن دو را كه خدا به هم پيوسته است، جدا كند.»
لازم نيست از كسی كه ما را به طور كامل دوست دارد، بترسيم. محبت كامل خدا هرگونه ترس را در ما ريشهكن میسازد. اگر هنوز میترسيم، علتش اينست كه هنوز كاملاً يقين نداريم كه خدا حقيقتاً ما را دوست میدارد.