آنگاه عيسی ايشان را با خود تا نزديكی «بيتعنيا» برد. در آنجا دستهای خود را به سوی آسمان بلند كرد و ايشان را بركت داد، و در همان حال از روی زمين جدا شد و به سوی آسمان بالا رفت.
ايشان هنوز به آسمان خيره بودند كه ناگهان متوجه شدند دو مرد سفيدپوش در ميانشان ايستادهاند. ايشان گفتند: «ای مردان جليلی، چرا اينجا ايستادهايد و به آسمان خيره شدهايد؟ عيسی به آسمان رفت و همانگونه كه رفت، يک روز نيز باز خواهد گشت.»
نزد پدر من خدا، مکان بسيار است. من میروم تا آن مکان را برای شما آماده كنم. وقتی همه چيز آماده شد، باز خواهم گشت و شما را خواهم برد، تا جايی كه من هستم شما نيز باشيد.
واقعاً كه خداپسندانه زندگی كردن، كار آسانی نيست. اما به كمک مسيح اين امر امكانپذير است، زيرا او مانند يک انسان به دنيا آمد، و ثابت كرد كه روحی پاک و بیگناه دارد؛ فرشتگان او را خدمت كردند؛ و مژدهٔ آمدن او در ميان قومها اعلام شد؛ مردم همه جا به او ايمان آوردند؛ و او بار ديگر به جلال و شكوه خود در آسمان بازگشت.
عيسی فرمود: «به من دست نزن، چون هنوز نزد پدرم بالا نرفتهام. ولی برو و برادرانم را پيدا كن و به ايشان بگو كه من نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما بالا میروم.»
اينكه میگويم عين حقيقت است: هر كه به من ايمان بياورد، میتواند همان كارهايی را بكند كه من كردهام و حتی بزرگتر از اينها نيز بكند، چون من نزد پدرم باز میگردم.
او اكنون در آسمان بر عاليترين جايگاه افتخار در كنار خدا نشسته است و روحالقدس موعود را از پدر دريافت كرده و او را به پيروان خود عطا فرموده است، كه امروز شما نتيجهاش را میبينيد و میشنويد.
پس، از داشتن آن «خار» خوشحالم؛ از اهانتها، سختیها، جفاها و مشكلات نيز شادم؛ چون میدانم كه همهٔ اينها باعث جلال مسيح میشود. زيرا وقتی ضعيفم، آنگاه توانا هستم؛ هر چه كمتر داشته باشم، بيشتر به خدا متكی خواهم بود.